همه میگن، از دنیای واقعی غافل شدهام اما مگه مهمه؟
از اون موقع که یادمه دنیای آدمبزرگ ها برام نفرت انگیز بوده.
ترسیم دنیای بیرحمانهاشون بینهایت برام دشواره!
خیلیوقتها سعی میکنم مثل بقیه باشم.
اما این برخلاف خواسته قلبیمه.
من دلم نمیخواد شبیه بقیه باشم، بلکه میخوام "خودم" باشم.
با "تو" کاملا شبیه خودمم!
"تو" دقیقا نیمه گمشده روح خستهمی!
همون نیمه گمشدهای که از کودکی دستش رو رها کردم،
درست از همون اول آشنایی! و این نهایت بیرحمی بود.
اما تو همچنان با معرفت بی نهایتت عذابم میدی!
یه عذاب دردناک و درعین حال دوست داشتنی!!
درواقع به طرز تلخ و شیرینی بدون استثنا،
هر روزی که بیرون از خونهام،
یه نشونهای از خودت به جا میزاری!
غیر ممکنه روزی بیرون از خونه باشم و تو
جلوی چشمهام ظاهر نشی. به هر طریقی یادآور این میشی
که هرگز حق ندارم رهات کنم.
اینکه حتی حق ندارم فکرت رو از سرم بیرون کنم!
اینکه در قبال رویای دوست داشتنیم مسئولم!
هر روز و هر ساعت، یا تصویری از چهرههای
زیبا و متفاوتت رو، جای جای دیوارهای شهر به رخم میکشی!
یا لطف میکنی و خود واقعیت و در معرض دیدگانم قرار میدی.
این باعث میشه نتونم جلوی بهوجود اومدنِ
بغض سنگین گلوم رو بگیرم و به خاطر تمام بی معرفتیهام،
اجازه جاری شدن اشکهام رو صادر کنم.
اشکهایی که پر از درد و حرفاند،
پر از شرمندگی و اشتیاقِ جبرانِ تمام زمان های از دست رفته.
به همین خاطر سه چهارتا از قصرهای آهنگین و با شکوه اطرافم رو،
نشانهگذاری کردم و هروقت که از کنارشون عبور میکنم،
به تک تک ساکنانش زل میزنم،
بدون پلک زدن،
تا وقتی که از دید رسام خارج شن!
این تنبیهیه که برای خودم در نظر گرفتم.
نگاه کردنِ هرروزه به تمام تو.
درسته، هرسِری نگاهام پر از حسرتاند،
اما حداقل بهم گوشزد میکنن،
که حق فراموش کردنت رو ندارم. هرگز!
به امید روزی که رویاها نادیده گرفته نشن.
????✏
تمام ,ندارم ,بیرون ,روزی ,دنیای منبع
درباره این سایت