رویا
عشق
????????
موسیقی
موسیقی
موسیقی
????
زندگی
انسانیت
????????
و بازهم "موسیقی"
????????????????????
این روزها ذهنم به شدت درگیر کلمات مذکورِ.
هرکدوم از این کلمات یک دنیا حرف برای گفتن دارن.
گاهی به خودم میام و میبینم خیلی وقته که تو افکار
و رویاهام غرق شدم!
دست خودم نیست فقط این کار واقعا برام لذت بخشه.
و همین باعث میشه خوابهای عجیب و غریب زیادی ببینم
مثلا همین دیشب.
من یه پیانو داشتم.
تنها شباهتش به پیانو، کلاویه های سیاه و سفیدش بود!
وگرنه به همون اندازهای که تو دنیای واقعیم ندارمش،
تو عالَم خواب هم رویایی بنظر میرسید.
یه صورتی رنگِ عجیبی بود.
ولی من به صورت کاملا بداهه باهاش نواختم.
موقع نواختن مبتدی بودنم رو حس میکردم اما ملودی
که مینواختم واقعا شیرین بود.
حتی وقتی بیدار شدم هم ملودی دوست داشتنیش تو
ذهنم بود و مدام با خودم میگفتم "زودباش ریتمش و
ضبط کن تا بعدا یکی شبیهش و بسازی"
اما به محض باز کردن چشمام فهمیدم همون موقع تمام
ریتم رو فراموش کردم!
در لحظه از یادم رفته بود.
????????????????❤????
ما آدما عجیب، دیوانهایم!
انقدر صبر میکنیم،
تا آوارِ رویاهامون روی سرمون خراب شه!
انقدر دستدست میکنیم،
تا رویاهامون از دهن بیفتن!
مدام با خودمون میگیم "فعلا شرایط مهیا نیست!"
و متاسفانه وقتی "بالاخره" میریم سراغ رویاهای
عزیزمون،
وقتی که بالاخره دست از زندگی برای دیگران
برمیداریم،
دیگه دیر شده!
دیگه رویاهامون به گرمیِ قبل نیستن،
حسابی سرد شدن، و احتمالا از اینکه انقدر دیر
رفتیم سراغشون دلشون شکسته.
میفهمید منظورم چیه؟
آهای شماهایی که میگید:
"ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازهست!"
چرا انقدر دروغگویید؟!!
آیا وقتی قلب یک نفر بشکنه هرچقدر هم بهش مرحم و
دَوا بزنید، مثل اولش میشه؟
آیا یه نوشیدنیِ گرم و دلچسب، بعد از سرد شدن همون
مزه اولیهاش رو میده؟
معلومه که نه.
پس کافیه دست از اینهمه دروغ گفتن بردارید،
امیدِ واهی ندید، و سعی نکنید افکارِ خودتون رو به
زور به بقیه هم بقبولونید.
همین که خودتون انقدر پوچ و بیهوده فکر میکنید
کافیه. لطفا مشوق بقیه در این زمینه نباشید.
اونوقت دنیا جای بهتری برای زندگی میشه.
همین الان که حرفای دلم و میگم بغضم گرفته.
واقعا خستم از اینهمه ظلم.
محض رضای خدا بیاید تمومش کنیم.
فقط دست برداریم از این همه "به اون راه زدن"
خودمون.
زندگی زیباتر از اون چیزیه که فکرشو میکنید،
پس لطفا اگه خودتون بهش اعتقاد ندارید بزارید
اونهایی که میخوان زندگیِ واقعی داشته باشن،
با خاطری آسوده به زندگیشون برسن.
????????????
فقط یه کوچولوی هفت هشت ساله بود که عاشق پیانو
شد.
روز به روز که میگذشت بیشتر دلش میخواست
پیانو کوچولوش رو از نزدیک ببینه.
کلاویههاش رو لمس کنه و به آواهای شیرینش
گوش بده.
به خودش که اومد دید نه تنها پیانو بلکه گیتار،
سنتور، کمانچه، ویلن و خلاصه "تمامِ" موسیقی
دخترک رو مجذوب خودش کرده.
دلش میخواست نواختن دونه دونه سازهای قشنگش رو
یاد بگیره اما همیشه با محدودیتهایی مواجه بود????.
وقتی میدید دوستاش ساز ن بهشون
حسودی میکرد، هنوزم حسودی میکنه T^T
آره تو این مورد آدم حسودیه!
اونم خیلییییی زیاد.
حالا این دختر کوچولوی حسود رسماً هجده سالش تموم شده????
این دختر کوچولو همیشه فکر میکرد، سن هجده سالگی
خیلی مهمه.
اینکه قراره اتفاقات خوبی تو اون سن براش بیفته.
و واقعا هم همینطور بود.
تمام امسال با سختیها و ناراحتیهایی که داشت،
براش آمیخته به یه شیرینی خاصی بود.
چون بالاخره جرئت کرد بره دنبال "رویاش".
بدون اینکه بترسه و نگران این بشه که:
"اگه نتونه چی؟"
این جمله برای ترسوهاست. نه "دختر کوچیکمون"!
چون واقعا تصمیم گرفته ترس رو بیندازه دور.
این دخترکوچولو با وجود اینکه تا حدودی
نتخوانی، نواختن پیانو و گیتار رو یاد گرفته،
هنوزم فکر میکنه امسال میتونست خیلی بهتر از اینا
باشه.
اما خب همین هم پیشرفت بزرگیه.
به امید اینکه سالِ، پیش روی دخترکمون هزار برابر
بهتر از سال گذشتهاش باشه.
و اینکه بتونه یه ساز "واقعی" بخره تا دیگه
مجبور نباشه رو هَوا تمرین کنه!!!
تولدت مبارک کوچولو????
تو کارت خوب بود.????????
.
از طرف من
به دخترک درونم????.
????????????????????
امروز دنبال معنای "پرده در موسیقی" میگشتم.
سوالات زیادی تو ذهنم بود.
باید میفهمیدم، چجوری از "سکوت" تو نت خوانی
استفاده میشه.
و اینکه چجوری باید با دو دست پیانو بزنم.
برای مورد آخر نیاز داشتم فیلم آموزشی ببینم.
رو این حساب تو یوتیوب دنبال فیلم گشتم و بالاخره
چیزی که باب میلم بود رو پیدا کردم.
یوتیوب هم خوب چیزیه ها!
هر چند که کُلِّ نِتم تموم شد????
ولی مهم نیست.????
نکات مهمِ زیادی راجع به نتخوانی متوجه شدم.
سه ساعت تمام داشتم اون فیلمارو میدیدم و نکات
اصلیش رو یادداشت میکردم.
اوایل فیلم وقتی مربی قرار بود، آهنگی رو بنوازه
تا به طور کلی بفهمیم، موقع نواختن پیانو هردو دست
حتما باید باهم هماهنگ باشن، گریهام گرفت.
باورم نمیشد.
درسته که پیانو ندارم و نمیتونم حسِ لمس
کلاویههای زیباش رو تجربه کنم،
اما از اینکه میدیدم اون مربی اونقدر دوست داشتنی
مینوازه به وجد اومده بودم.
اولین باری نبود که نواختن شخصی رو میدیدم.
حالا بماند که من "همیشه" موقع دیدن نواختن دیگران
گریهام میگیره.
مهم نیست چه سازی باشه فقط احساساتی میشم.
اما فکر میکنم حسِ متفاوتم به این دلیل بود که
خودم میخواستم نواختن یاد بگیرم.
دیگه حسرت نمیخوردم.
دیگه قرار نبود موقع دیدن اجرا برای حتی کمی سخت
لمس شدنِ اون سازهای باشکوه بدست نوازندگانشون
فریاد بزنم "سازِ عزیزت رو درست بگیر تو دستات"
دیگه قرار بود خودم یاد بگیرم.
حسش بینظیر بود.
نمیتونستم جلوی جاری شدن اشکام و بگیرم
چون بالاخره تیکههای پازل درحال جور شدن بودن.
پازل سوالاتی که راجع به هرآنچه که دست و پا شکسته
و از اینور و اونور درباره نتخوانی یاد گرفته بودم.
اون اشک شوق بود،
یا شاید هم اشک دلتنگی!
نمیدونم چی بود.
فقط حس عاشقی رو داشتم که سالهای سال از
معشوقش دور بوده اما حالا بهش رسیده.
یا حسی که موقع دیدن یه آدمِ غریبه آشنا
بهت دست میده.
وقتی که برای اولین بار شخصی رو میبینی اما
چهرهاش اونقدر برات آشناست که انگار هزارساله
میشناسیش.
من دقیقا همین حال و داشتم.
"نواختنِ پیانو"
انگار سالهای سال بود که نواختن بلد بودم.
حس عجیبی بود.
خیلی عجیب.
با خودم میگفتم اگه فقط یه یادگیری غیر مستقیم اینطور
اشکم رو دراورده، وقتی که واقعا بتونم کلاویه های پیانو
رو لمس کنم چه حالی میشم؟!
????????????????
همه میگن، از دنیای واقعی غافل شدهام اما مگه مهمه؟
از اون موقع که یادمه دنیای آدمبزرگ ها برام نفرت انگیز بوده.
ترسیم دنیای بیرحمانهاشون بینهایت برام دشواره!
خیلیوقتها سعی میکنم مثل بقیه باشم.
اما این برخلاف خواسته قلبیمه.
من دلم نمیخواد شبیه بقیه باشم، بلکه میخوام "خودم" باشم.
با "تو" کاملا شبیه خودمم!
"تو" دقیقا نیمه گمشده روح خستهمی!
همون نیمه گمشدهای که از کودکی دستش رو رها کردم،
درست از همون اول آشنایی! و این نهایت بیرحمی بود.
اما تو همچنان با معرفت بی نهایتت عذابم میدی!
یه عذاب دردناک و درعین حال دوست داشتنی!!
درواقع به طرز تلخ و شیرینی بدون استثنا،
هر روزی که بیرون از خونهام،
یه نشونهای از خودت به جا میزاری!
غیر ممکنه روزی بیرون از خونه باشم و تو
جلوی چشمهام ظاهر نشی. به هر طریقی یادآور این میشی
که هرگز حق ندارم رهات کنم.
اینکه حتی حق ندارم فکرت رو از سرم بیرون کنم!
اینکه در قبال رویای دوست داشتنیم مسئولم!
هر روز و هر ساعت، یا تصویری از چهرههای
زیبا و متفاوتت رو، جای جای دیوارهای شهر به رخم میکشی!
یا لطف میکنی و خود واقعیت و در معرض دیدگانم قرار میدی.
این باعث میشه نتونم جلوی بهوجود اومدنِ
بغض سنگین گلوم رو بگیرم و به خاطر تمام بی معرفتیهام،
اجازه جاری شدن اشکهام رو صادر کنم.
اشکهایی که پر از درد و حرفاند،
پر از شرمندگی و اشتیاقِ جبرانِ تمام زمان های از دست رفته.
به همین خاطر سه چهارتا از قصرهای آهنگین و با شکوه اطرافم رو،
نشانهگذاری کردم و هروقت که از کنارشون عبور میکنم،
به تک تک ساکنانش زل میزنم،
بدون پلک زدن،
تا وقتی که از دید رسام خارج شن!
این تنبیهیه که برای خودم در نظر گرفتم.
نگاه کردنِ هرروزه به تمام تو.
درسته، هرسِری نگاهام پر از حسرتاند،
اما حداقل بهم گوشزد میکنن،
که حق فراموش کردنت رو ندارم. هرگز!
به امید روزی که رویاها نادیده گرفته نشن.
????✏
رویاها مهم اند؛ خیلی مهم!
من هنوز رویای کودکیام رو فراموش نکردم.
درواقع این اجازه رو به خودم نمیدم.
رها کردن پیانو کوچولوم تو شهر تاریکی،
قولی نیست که بهش دادم.
نمیتونم آدم بدقولی باشم که!
امروز با شخصی سر همین موضوع بحث کردم.
اون دقیقا ابتدای مسیرِ.
فقط کافیه استارت بزنه و تنبلی رو بزاره کنار.
تازه مجبور نیست مثل من از کوچه پس کوچههای
آرزوهای دیگران عبور کنه، تا به ملاقات رویاش بره.
فقط باید چشماشو ببنده و از جون و دلش مایه بزاره.
از اعماق قلبش هدفش رو صدا بزنه و
بگه: ((هی منتظرم باش، دارم میام دنبالت.))
من به خیلی از آدمهای اطرافم این حرف رو گفتم.
چون واقعا حیفه اگه راه هموار باشه و دستدست کنی.
امروز اومدم بگم: ((پیانو کوچولوی من، درسته که میانبر زدم،
درسته که مجبورم از کوچه پس کوچههای زیادی عبور کنم،
اما آخر این مسیر به تو ختم میشه عزیزدلم.
هنوز قدمهای بزرگی برنداشتم!به خاطر شرایط پیش اومده،
مجبورم کاملا محتاط و آروم پیش برم.
امروز روح زیبات رو ملاقات کردم،
کمی با الفبای آواهای گوش نوازت آشنا شدم
و یه شبیهساز کوچیک ازت ساختم! اشکال که نداره؟
بگو از دستم ناراحت نمیشی کوچولوی دوست داشتنیم.
معذرت میخوام اگه نیستم تا تو روزای طوفانی کنارت باشم،
متاسفم اگه با یه دنیا ترس و بلاتکلیفی رهات کردم.
اما من اینجا تمام سعیم رو میکنم تانجاتت بدم.
بهت قول دادم و عملیش میکنم)).
????????❣
زندگی کردن تو واقعیت.
این سختترین کار دنیاست.
نمیدونم دارم با خودم چیکار میکنم.
تنها چیزی که میدونم اینه که میخوام بیشتر بفهممش.
منِ واقعی رو میگم.
همونی که هضم زندگیِ حقیقی با اونهمه نامردی براش سختترین کار دنیاست.
منِ واقعی.
همونی که بدونِ رویای عزیزش "هیچی" نیست.
هیچی.
میخوام بیشتر این "منِ واقعی" رو بشناسم.
تمام تایمی رو که به موسیقی گوش میدم، حس میکنم روی اَبرام☁️
تمام مدتی که آواهای گوشنواز رویام و میشنوم، حس میکنم زندهام.
درست زمانهایی که لالاییِ عشق دیرینهام رو میشنوم، درک درستی از خواب دارم.
رویای دوست داشتنیم.
به اندازه تمامِ احساساتِ خوبی که ازت میگیرم، دوست دارم????
هیچوقت ترکم نکن.
هیچوقت.
معجزه زندگیم????????????
????????
گنجِ امروزم:
????????blue
????Greg manorey
????????Album: foever
آماده راه افتادن بودیم.
میخواستیم برگردیم خونه.
پیش مامانبزرگ اینا بودیم.
مامانم و بابام وسایل و بردن پایین تا بزارنشون تو ماشین،
و پروسه عظیم ضدعفونی به دلیل کرونا هم سرعتشونو کندتر میکرد.
من هنوز روسریمم سر نکرده بودم!
و داشتم از جوشونده ای که مامانبزرگ عزیزم برام ریخته بود
با اون کشمشای ترش مزه تو قندونش لذت میبردم، که
یهو گوش همیشه کنجکاوم صدای پیانو شنید????????.
خاله عزیزم یه ویدیو دانلود کرده بود که درباره ویروس کرونا
توصیه هایی میکرد ولی من اصلا نمیشنیدم اون
جملاتی که خالم میخونه چیَن!
فقط به اون ملودی امیدبخش گوش میدادم.
و سریع طبق معمول از گوگل عزیز برای پیدا کردنش
کمک گرفتم????
و حدس بزنید چخبر شد؟!
وقتی رفتم دانلودش کنم، با یه آلبوم فوق م که صرفا آواهای
دلنشین پیانو داشت مواجه شدم!!!!
اونقدر دریای آبیش آرامش بخش بود که تمام احساسات بدم رو
از بین ببره و یه کرختی خوشایند رو جایگزینشون کنه.
اینه همون جادویی که موسیقی داره????????????
همون رنگ خدایی که این دفعه به رنگ آبی اقیانوس بود.
هم زیبا بود، هم آرامش بخش و همچنین یه تلاطم
عجیب و دوست داشتنی داشت که چشماتو مجذوب خودش میکرد.
هیبنوتیزم به سبک موسیقی.
????????????????
امروز از آن روزهاییست که باید به آسمان خیره شد.
از آسمان چشم بر نداشت.
قربان صدقه سفیدی پخش شده در سرتاسر آسمان رفت.
و همزمان به لیست آهنگهای موردعلاقه گوش سپارد.
باید برای دستان توانمند و خلاق خداوند ذوق کرد و
مرتب لبخند زد :)
باید اتفاقات بد را حتی برای چند لحظه فراموش کرد
تا زیباییهای اطراف به چشم بیایند.
باید شُکر کرد برای داشتههای زیبا
و تلاش کرد برای رویاهای دور و به قول دیگران
"دست نیافتنی"!
بیایید خوشحال باشیم.
پیش به سوی رویاها.
دارم میام پیشِت پیانو کوچولویِ من????????
????????????????????
بگذارید حالا که خواستههایم برای خوشبختی به قول
شما کوچکاند، به حقیقت بپیوندند!
میترسم وقتی بزرگ شدم، زیاده خواهی امانم را ببرد.
میترسم مثل شما از یاد ببرم هر چیزی را که روزی لبخند
به لبانم میآورد.
بگذارید همین خواستههای به قول شما کوچک دنیای مرا
رنگی کنند.
حالم را خوب کنند.
بگذارید خودم بمانم.
من از پشیمانی میترسم.
من حالم با خواستههای کوچکم خوب است.
اینگونه سرو سامان دارم.
اینگونه ذهنم آشفته بازار نیست، با من راه میآید.
اصلا من و سرنوشتم یک جوری باهم کنار میآییم دیگر.
برای چه دخالت میکنید؟
توصیههای زیبای "چگونه خوشبخت باشیم" تان را برای
خود نگه دارید.
عاجزانه میخواهم که رهایم کنید.
دوستیهای از جنس خاله خرسهتان را نمیخواهم!
????????
موزیک پیشنهادی: All of my life????
خواننده: Park Won????
شبِ عجیبیست امشب!
"خواب" با چشمانم بیگانه شده.
شاید او نیز دلش هوای شب زندهداری کرده که اینگونه
مرا با خود همراه میکند.
شاید او نیز دلش گرفته و کمی همدلی میخواهد.
مشکلی نیست "خواب" عزیزم.
بیا باهم شبزندهداری کنیم.
به موسیقی مورد علاقهمان گوش بسپاریم و درد و دل
کنیم.
بیا چشمانمان را ببندیم و از صداهای جادوییِ اطرافمان
لذت ببریم.
بیا رویاپردازی کنیم تا از غمها تُهی شویم.
بیا درِ قلبهایمان را بگشاییم تا درسِ عاشقی بیاموزیم.
بیا امشب ذهنمان را از همهچیز خالی کنیم.
همه چیز.
بیا امشب پرواز کنیم؛ دلتنگ کهکشانِ رویاهایم هستم.
دلتنگ تکتک ستارههای تازه متولد شدهاش.
باید مواظبشان باشم. نباید بگذارم دستِ غم به قلبهای
تپندهشان بخورد.
آنها تنها امیدمان هستند!
"خواب" عزیزم دوستت دارم.
رفیق شبهای تنهاییام بیا باهم به پیشواز آینده زیبایمان
برویم.
آینده رویاییمان.
آینده از آنِ ماست "خوابِ" عزیزم♡
بگو که تو نیز همانند من عاشقی.
بگو که تو نیز همانند من دلتنگی.
بگو تا باهم چهره زندگی را زیباتر از آنچه که هست کنیم.
زندگی زیباست.
زندگی از آنِ ماست "خوابِ" عزیزم♡
????????
فقط کافیه رقص انگشتان نوازندهای رو
روی یک ساز ببینم. فرقی نمیکنه چه سازی باشه.
در هر صورت انگشتام به گزگز میافتن.
حس میکنم جای انگشتام روی اون سازه!
طبق عادت، خودم رو جای نوازنده تصور میکنم تا گزگز
دردناک انگشتام از یادم بره!
اما مگه میشه نادیدهاشون گرفت؟!
مگه میشه اون فریاد های اعتراض آمیز رو نادیده گرفت؟
دوباره سعی میکنم.
اما نه، انگار خفه کردن اون فریادها واقعا سخته!
جوری که حسابی کلافه میشم!
در هر صورت نه کلاویهای روبهرومه که لمسش کنم و نه
سیمی که با دستام نوازشش کنم.
برای همین به سرعت میرم سراغ برنامههایی که
رو گوشیم نصب کردم.
وقتی کلاویههای شبیهساز شده رو لمس میکنم، بالاخره
آروم گرفتن فریادهای کرکننده انگشتانم رو حس میکنم،
که رفته رفته کم میشن.
آروم و آهسته،کمتر و کمتر.
اما از یه جایی به بعد این روند امیدوارکننده قطع
میشه!
با دقت بیشتری که گوش میدم هنوز هم معترضاند.
تنها کاری که از دستم برمیاد همینه.
تبدیل فریادهای گوشخراش انگشتانم به نالههایی که
هنوز هم بوی اعتراض و ناراحتی میدن.
????????????????????????????
رویا
عشق
????????
موسیقی
موسیقی
موسیقی
????
زندگی
انسانیت
????????
و بازهم "موسیقی"
????????????????????
این روزها ذهنم به شدت درگیر کلمات مذکورِ.
هرکدوم از این کلمات یک دنیا حرف برای گفتن دارن.
گاهی به خودم میام و میبینم خیلی وقته که تو افکار
و رویاهام غرق شدم!
دست خودم نیست فقط این کار واقعا برام لذت بخشه.
و همین باعث میشه خوابهای عجیب و غریب زیادی ببینم
مثلا همین دیشب.
من یه پیانو داشتم.
تنها شباهتش به پیانو، کلاویه های سیاه و سفیدش بود!
وگرنه به همون اندازهای که تو دنیای واقعیم ندارمش،
تو عالَم خواب هم رویایی بنظر میرسید.
یه صورتی رنگِ عجیبی بود.
ولی من به صورت کاملا بداهه باهاش نواختم.
موقع نواختن مبتدی بودنم رو حس میکردم اما ملودی
که مینواختم واقعا شیرین بود.
حتی وقتی بیدار شدم هم ملودی دوست داشتنیش تو
ذهنم بود و مدام با خودم میگفتم "زودباش ریتمش و
ضبط کن تا بعدا یکی شبیهش و بسازی"
اما به محض باز کردن چشمام فهمیدم همون موقع تمام
ریتم رو فراموش کردم!
در لحظه از یادم رفته بود.
????????????????❤????
ما آدما عجیب، دیوانهایم!
انقدر صبر میکنیم،
تا آوارِ رویاهامون روی سرمون خراب شه!
انقدر دستدست میکنیم،
تا رویاهامون از دهن بیفتن!
مدام با خودمون میگیم "فعلا شرایط مهیا نیست!"
و متاسفانه وقتی "بالاخره" میریم سراغ رویاهای
عزیزمون،
وقتی که بالاخره دست از زندگی برای دیگران
برمیداریم،
دیگه دیر شده!
دیگه رویاهامون به گرمیِ قبل نیستن،
حسابی سرد شدن، و احتمالا از اینکه انقدر دیر
رفتیم سراغشون دلشون شکسته.
میفهمید منظورم چیه؟
آهای شماهایی که میگید:
"ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازهست!"
چرا انقدر دروغگویید؟!!
آیا وقتی قلب یک نفر بشکنه هرچقدر هم بهش مرحم و
دَوا بزنید، مثل اولش میشه؟
آیا یه نوشیدنیِ گرم و دلچسب، بعد از سرد شدن همون
مزه اولیهاش رو میده؟
معلومه که نه.
پس کافیه دست از اینهمه دروغ گفتن بردارید،
امیدِ واهی ندید، و سعی نکنید افکارِ خودتون رو به
زور به بقیه هم بقبولونید.
همین که خودتون انقدر پوچ و بیهوده فکر میکنید
کافیه. لطفا مشوق بقیه در این زمینه نباشید.
اونوقت دنیا جای بهتری برای زندگی میشه.
همین الان که حرفای دلم و میگم بغضم گرفته.
واقعا خستم از اینهمه ظلم.
محض رضای خدا بیاید تمومش کنیم.
فقط دست برداریم از این همه "به اون راه زدن"
خودمون.
زندگی زیباتر از اون چیزیه که فکرشو میکنید،
پس لطفا اگه خودتون بهش اعتقاد ندارید بزارید
اونهایی که میخوان زندگیِ واقعی داشته باشن،
با خاطری آسوده به زندگیشون برسن.
????????????
درباره این سایت